رابطه فیلمساز و منتقد در ایران هیچگاه رابطه حسنهای نبوده و در بسیاری موقع حتی خصمانه بوده است! به ویژه در یک دهه اخیر که برنامههای تلویزیونی از جنس هفت و … آتش این اختلاف را شعله ورتر کرده اند. فیلمسازان زیادی را سراغ داریم که نقل مشهوری مبنی بر اینکه منتقدان فیلمسازان شکست خورده هستند را برای پایین آوردن عیار کار نقد به کار میبرند.
حال سریالی با نام (افعی تهران) ساخته شده که شخصیت اصلی آن منتقدی میانسال است که پس از سالها نوشتن و تدریس در حوزه سینما، سرانجام سوژهای جذاب برای ساخت اولین فیلم خود پیدا کرده است. در این سریال که محصول پلتفرم فیلمنت است، در همان سکانس نخست معرفی شخصیت به خوبی صورت گرفته و با آرمان بیانی به عنوان کسی که پیگیر پرونده قتلهای سریالی قاتلی ملقب به افعی تهران است، آشنا میشویم که قصد تولید فیلمی برپایه آن دارد. کاری که در نگاه اول غیرممکن به نظر میرسد. سکانس حضور آرمان در مطب تراپیست، پاساژ مناسبی برای نقب زدن به لایههای درونی آرمان و زخمهایی است که از کودکی برایش به یادگار مانده است. بخشی از این اطلاعات همچون: جدایی آرمان از همسرش الهه و پسر کم سن و سالی که پیش مادرش زندگی میکند و مهمتر از همه مرگ هولناک مادر، از طریق دیالوگهای آرمان به مخاطب داده می شود. یک فرزند طلاق کلاسیک و آشنا برای مخاطب که در فلاش بکها به شکلی موجز به رابطه سرد او و پدرش پرداخته میشود.
مرگ پدر در حالی که آرمان سالها از او بی خبر بوده، نقطه عطف نخست را رقم زده و قصه را به سمت و سوی تازهای میبرد. به ویژه این که آرمان در همین بازه زمانی کوتاه و در حالی که وضعیت بهم ریختهای دارد، هم با سرمایهگذار فیلم خود قرار ملاقات داشته و در عین حال باید فرزندش که چند روزی پیش او گذاشته شده را هم سروسامان بدهد. در قسمت نخست افعی تهران، کاشت اطلاعات زیادی صورت گرفته که قطعا در قسمتهای بعد گسترش پیدا کرده و داستانکهایی را رقم میزند. برای مثال میتوان به نیت سرمایه گذار و چراغ سبز نهادهای بالادستی برای صدور مجوز برای تولید فیلم یاد شده اشاره کرد. استفاده از این فیلم به عنوان طعمه که مخاطب را نسبت به فیلم و سرنوشت سازنده آن در مقام قهرمان کنجکاو کرده و ترغیب به تماشای ادامه آن میکند.
پیمان معادی و همکارش پویا مهدویزاده به عنوان نویسندگان فیلمنامه، در افعی تهران سراغ موضوعی جذاب و در عین حال جنجالی با محوریت قاتل سریالی رفته و در قسمت نخست قهرمانی را خلق کردهاند که به باور مخاطبانش مینشیند. مردی آشفته و پریشان که زندگیاش به سینما گره خورده و در عین حال سرشار از حس تحقیرشدگی است. موضوعی که در چند جای قسمت نخست و از زبان شخصیتهای مختلف شنیده شده و به نوعی تماشاگر را به همذاتپنداری با آرمان وادار میکند. در عین حال قصه پر از ظرافتهایی است که بیش از هر چیز نشان از آشنایی این دو با سینمای کلاسیک و به ویژه نشانههای ژانر پلیسی-معمایی دارد. مرگ پدر آرمان و شکل رابطه این دو نیز دست آنها را برای خلق ریزهکاریهای بیشتر باز گذاشته که نمونه آن را در ضربهای که آرمان خردسال ناخواسته با قندشکن به انگشت پای پدرش زده و آن صحنه غم انگیز وداع با پیکر پدر و نگاهی که به انگشت پای ناکار شده میاندازد، میبینیم. معادی به سبک و سیاق سریالهایی از این جنس، ابتدا سراغ لایههای درونی قهرمان خود رفته و زخمهایی را خلق کرده تا به شخصیتی پیچیده و چند بعدی برسد. در عین حال یک شخصیت منفی فعلا غایب هم دارد که میتواند در ادامه به برگ برنده افعی تهران تبدیل شود.
سامان مقدم از آن دسته کارگردانهایی است که در ژانرهای مختلف و مدیومهای گوناگون کار کرده و تقرییا تمامی آثارش از یک سطح متوسط به بالای استاندارد کیفی برخوردار هستند. افعی تهران هم چنین وضعیتی داشته و کارگردانی شسته رفتهای دارد. او در انتخاب بازیگران اصلی کارش هم با وسواس عمل کرده که نمونههای آن را در انتخاب پیمان معادی و سحر دولتشاهی میبینیم. بازیگرانی در قواره نقشها که تماشاگر برای باورشان کار سختی پیش روی خود ندارد.
افعی تهران در صورتی که به همین شکل پیش رفته و درگیر منحنی سینوسی متداول در سریالسازی وطنی نشود، میتواند به اثری موفق و به شدت پربیننده تبدیل شود.